سکوت
در «ترانه به ترانه» هم با چنین فضایی روبهرو ایم. هر چند به نظرم این ارتباط به واسطهی پرداخت شخصیت کوک (مایکل فاسبندر) و روابطاش ناقص عمل میکند بهویژه وقتی پای رواندا (ناتالی پورتمن) به فیلم باز میشود.
در بندِ نفسِ عمیق
آن چه «نفسِ عمیق» را بیش از هر چیز دیگر در ذهن خیلیهایمان زنده نگاه
داشته حسوحال و فضای تاثیرگذار آشنایی بود که روزگاری گذارانده بودیم،
نمایش آه و حسرتها و ناکامیها و دلخوشیهای کوچک دورانی کدر و غمگین.
همان که حلقهی گمشدهی فیمهای بعدی شهبازی (دربند، مالاریا) شد. در این
فیلمها هر چند شهبازی از لحاظِ تکنیکی مسلطتر به نظر میآید اما به همان
میزان فیلمهایاش بنجلتر شد. فیلمهایاش پر شد از صحنههایی سرد و خشک و
بیروح که در کنارِ ذهنیتِ عقبماندهی فیلمساز از دختر شهرستانی و پدر و
برادرِ هیولای سنتی نگذاشت آن تجربهی خوش دوباره تکرار شود. مالاریا پر
بود از دستمایههای نفسِ عمیق اما در ذهنیتِ دمُده فیلمسازش .
ساعت فیلم اما سالهاست خوابیده، فیلمی عقبافتاده، مانده که
هیچ ربطی به زمانه ندارد. فیلمی در ستایشِ خلوارگی و تقدیسِ نوستالژی.
نوستالژیِ پوچ و عبثی که این سالها هیچ برایمان نداشته. در جا زدهایم و
چون نداشتیم، تلاش نکردیم، هیچ هم بدست نیاوردیم و اسفبارتر که خوشایم،
که میبالیم به این انفعال، به این خودلوسکردن.
یادمان میرود عاشقی که جراتِ گفتنِ «دوستت دارم» را ندارد، مجبور به ادا و اطوار میشود. او نه دوستداشتنیست، نه حتا ترحمبرانگیز.
میشود «رگِ
خواب» را ادامهی «لیلا»ی مهرجویی دانست. در هر دو، شخصیت اصلیِ فیلم برای
دور شدن از فردی که بسیار دوست دارند تمام تلاششان را میکنند تا آنجا که
به نفرت از خودشان میرسند. لیلا در دور شدن از همسرش و مینا از پدر
خود. این انتقال از منظر احساسی گذاری است از رنج به خودآزاری. در نمایی
درخشان مینا در حالی که نور گوشی روی صورتش افتاده بود از گریه به خنده
میافتد. مینا خیلی زودتر از آن هنگام که دست به عمل زد میدانست کامران
چیزی جز یک خواب نیست، اما گاهی میلِ آدمی در فرورفتن در منجلاب را مهاری
نیست. او که به عقب برگشتن را ناممکن دید دل به سیاهی زد.
رگ
خواب درجاهایی جاهطلبانهتر هم هست. در این سالیان من کمتر به یاد دارم
که فیلمی این چنین بتواند «انزجار» مخاطب را برانگیزاند. در فصلی از فیلم
مینا همراهِ محترم کامران را گربهای مییابد در حالی که منتظر بود او
همراه مادرش بیاد. این سوءتفاهم سبب میشود که کامران به او بخندد و حتا
کارگر خود را در این خنده همراه کند. مقدمات این فصل از پیام و خرید و شستن
و پختن تا صبر و بیقراری مینا برای رسیدن مهمان تا رسیدن به فاجعه و
استمرار فاجعه تا حدی که مخاطب را برنجاند چنان درست و حسابشده از کار
درآمده که مخاطب به چیزی بیش از احساس سرخوردگی دست پیدا میکند.
البته
رگ خواب در همه جا اینطور حساب شده و منظم و متقاعدکننده نیست. زیادهروی
در پرداخت کامران و نوع نزدیک شدن این کاراکتر به مینا اغراقشده به نظر
میآید. با اینحال نتیجهی کار آن اندازه متقاعدکننده هست که برای فیلم
آیندهی نعمتالله نیز مشتاقانه به انتظار بنشینم.
نگار - رامبد جوان
نگار بیشتر از جواهریان به خودِ رامبد شبیه است. به آن سبک و سیاقی که
همیشه در حالوروحیه و بازی طرفدارش بوده، اکتِ زیاد و اغراقگونه و
پرانرژی، اما کمرمق بودن داستانِ جنایی فیلم در کنار الگوی نامنظم و مشوش
گرهگشایی از معمای قتل باعث شده که طرح و ایدهی جاهطلبانهی فیلم به
سرخوردگی بیانجامد.