مرگ لویی چهاردهم
يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۱ ب.ظ
«این
ها همه برای او در یک لحظه روی داده بود. معنای این لحظه دیگر عوض نشد.
اما برای اطرافیان، احتضار او دو ساعت دیگر ادامه داشت. در سینه اش چیزی
صدا می کرد. پیکر نحیفش متشنج بود. بعد صدای درون سینه و ناله هایش
رفتهرفته آهستهتر شد.
یکی بالای سرش گفت: «تمام کرد!»
ایوان ایلیچ گفته ی او را شنید و آن را در روح خود تکرار کرد. در دل گفت: «مرگ هم تمام شد. دیگر از مرگ اثری نیست.»
نفسی عمیق کشید، اما نفسش نیمه کاره ماند. پیکرش کشیده شد و مرد.»
برای من اوج شاهکار سرا بیش از یادآوری «مرگ ایوان ایلیچ» تولستوی و یا پرداختِ نقاشانهی او در ستایش جزئیات است. جزئیاتی که اهمیت آنها در خودشان است و نه استفادهای که بعدها از آنها خواهد شد. «مرگ لویی چهاردهم» نه عنوانِ فیلم که داستان فیلم است. چیزی که شاید قبل از به تصویر کشیدنش ناممکن به نظر برسد به چنین شاهکاری بدل شده است. شاهکاری که در هر نما و سکانس کیفیتی چشمگیر دارد، میتوان از هرجای فیلم شروع به دیدنش کرد و همچنان کیفور و سرمست شد.
یکی بالای سرش گفت: «تمام کرد!»
ایوان ایلیچ گفته ی او را شنید و آن را در روح خود تکرار کرد. در دل گفت: «مرگ هم تمام شد. دیگر از مرگ اثری نیست.»
نفسی عمیق کشید، اما نفسش نیمه کاره ماند. پیکرش کشیده شد و مرد.»
برای من اوج شاهکار سرا بیش از یادآوری «مرگ ایوان ایلیچ» تولستوی و یا پرداختِ نقاشانهی او در ستایش جزئیات است. جزئیاتی که اهمیت آنها در خودشان است و نه استفادهای که بعدها از آنها خواهد شد. «مرگ لویی چهاردهم» نه عنوانِ فیلم که داستان فیلم است. چیزی که شاید قبل از به تصویر کشیدنش ناممکن به نظر برسد به چنین شاهکاری بدل شده است. شاهکاری که در هر نما و سکانس کیفیتی چشمگیر دارد، میتوان از هرجای فیلم شروع به دیدنش کرد و همچنان کیفور و سرمست شد.