آینه‌ی دردار

با خودم حرف می‌زنم.

آینه‌ی دردار

با خودم حرف می‌زنم.

از فیلم و سریال خواهم نوشت و از روزمرگی‌ها و خاطرات. اینجا آینه‌ی دردار من است که تمرین می‌کنم به خود نگریستن را.
می‌نویسم که نوشته باشم، که مشق کنم این آدابِ به خود نگریستن را.

آخرین مطالب

۴ مطلب با موضوع «یادداشت سینمایی :: سریال» ثبت شده است

توئین پیکس: بازگشت

سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۲۸ ب.ظ

دربندِ رویاها و کابوس‌ها
توئین پیکس: بازگشت

در پیوندی عجیب، فصل سوم تویین پیکس چنان درهم، مختلط و متنوع هست که هم‌چون تم اصلی آن سراسر رویا/کابوس را می‌ماند. آن‌‌قدر غیرواقعی که گویی دنیای امروزی ماست، جمعی گرفتار در شری بزرگ، تلاش‌ برای فرار از سرنوشتی محتوم، در گذر از حوادثی توضیح‌ناپذیر.
درواقع، لینچ هوشیارانه از توضیح دنیای مصور خویش طفره می‌رود، اصراری به نشان دادن قاعده‌هایش ندارد. درعوض، او با جادوی تصویری خود بیننده را هیپنوتیزم می‌کند تا رویاها و کابوس‌های شخصیت‌های سریال را زندگی کند (هیپنوتیزمی که شاید زنگ بیدارباش آن تکه‌های موسیقی آخر هر قسمت است).
با این رویه، سریال پر است از لحن‌های متفاوت، شخصیت‌‎ها و داستانک‌های پیچیده و ساده که گاهی همین‌طور رهاشده و بی‌شروع و پایان به نظر می‌آیند. بی‌نظمی‌های فراگیری که سبب شده مخاطب با اتفاقات فراطبیعی سریال همراه شود. این روند زندگی میان رویاها و کابوس‌ها‌ی شخصیت‌ها طوری شکل صعودی و مضاعف به خود می‌گیرد که آخر ما خود فراموش می‌کنیم که گرفتار رویا/ کابوس چه کسی هستیم.


Alias Grace

شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۴ ب.ظ

Alias Grace (TV Series, 2017– )

بعد تماشای «سرگذشتِ ندیمه» (The Handmaid's Tale) مشتاق شدم، سریالِ دیگری که از رمانِ مارگریت اتوود ساخته شده ببینم. در الیاس گریس هم با داستان زندگی ندیمه‌ای روبه‌رو ایم که این بار مظنون به قتل یا مشارکت در آن است. از روانکاو جوانی خواسته می‌شود که از خلال صحبت با وی پی به واقعیت ببرد. سریال به موازات درگیری و کشمکش ذهنی روانکاو با گریس به روایت خاطراتِ ندیمه می‌پردازد.
این سریال در مقایسه با سرگذشت ندیمه خط داستانی پررنگ‌تر، پیچیده‌تر و جذاب‌
تری و عینی‌تری دارد. این تفاوت به قدری هست که در نگاهی کلی به داستان‌ها، الیاس گریس برای نمایش و خوانش سینمایی مناسب‌تر به نظر برسد.
اما الیاس گریس بدون داشتنِ تنه‌ای قدرتمند شروع به شاخ و برگ دادن می‌کند. نماد و نشانه به کار می‌بندد، ارجاع می‌دهد، ژست می‌گیرد، اما به دلیل فراهم نکردن زمینه‌ی مناسب (ناکافی‌بودن جزئیات) دنیایی باورناپذیر می‌سازد که در آن اشاره و نماد و ارجاع گل‌درشت از آب در‌می‌آید (دوختنِ لحاف چهل‌تکه، خاطراتِ زیرزمین، مرگ مادر و...). با دستانی خالی ژست فمنیستی معیوبی می‌گیرد که در آن هر گونه امکانِ وجود داشتنِ مردِ خوب را باطل می‌داند.
در حالی که شاید همه‌ی اینها را در سرگذشت ندیمه هم بتوان رهگیری کرد، اما آن سریال راه خود را در مسیری پرپیچ‌وخم و پر از جزئیات و با جلوه‌ی تصویری مناسب انتخاب می‌کند که ارجاع و تاویل و تفسیر را به پس‌زمینه می‌فرستد.
در الیاس گریس فیلمساز عجول و شتاب‌زده و با بی‌دقتی داستان را از دست می‌دهد و با بی‌ذوقی سبب می‌شود که ‌داستان از روند طبیعی خود خارج شود و از اهمیت بیافتد. داستان را بهانه می‌انگارد و از بها می‌افتد.



شکارچی ذهن

سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۴۸ ب.ظ

شکارچی ذهن



-خطر لو رفتن

هولدن فورد به همراهِ همکاران خود در واحد علوم رفتاری اف.بی.آی در پی مدون کردن اطلاعات مربوط به قاتلانِ سریالی هستند تا با دسته‌بندی کردن آنها بتوانند هم از وقوع جرم پیشگیری کنند و هم در صورت پدید آمدن آن مجرم را شناساسایی و یا رفتار او را پیش‌بینی کنند. آنها همچنین در حین مطالعه و تحقیق و مصاحبه سعی می‌کنند نتایج به دست آمده را در پرونده‌های واقعیِ روز امتحان کنند.
سریال با نام فینچر گره خورده و مانند فیلم‌های پیشین وی متقاعدکننده و جذاب است. او با مهارت مخاطب را به همراهی وامی‌دارد. فینچر با تعلیق (با تاکید روی مجرم‌های تنومند و دستبند زده هر لحظه انتظار حمله را می‌کشیم و این انتظار تا سکانس پایانی مدام به عقب می‌افتد)، غافلگیری (سکانسی که همسر معلمِ مدرسه به دیدن هولدن می‌آید یا غذاگذاشتن‌های وِندی برای گربه)، نمایش فضاهایی سرد و تاریک، و دیالوگ‌های تند و سریع در نماهایی کوتاه این همراهی را ممکن کرده است.
اما در این میان چیزی  بیش از سهل‌انگاری در پرداخت جزئیات (مثال رابطه‌ی هولدن با دبی، یا به کل شخصیت دبی، و یا زندگی شخصی وِندی) هست که از قضا در فیلم‌های دیگر فینچر هم می‌شود ردش را گرفت که من آن را «خطای منطقی» می‌نامم. خطایی که اثر را نه تنها به نتیجه‌ی مقصود نمی‌رساند بلکه به گمراهی می‌کشاند و تلف می‌کند.

زمان روایت سریال به سال‌ها قبل برمی‌گردد؛ به جایی که هنوز حتا اصطلاح «قاتل سریالی» باب نشده است. کارآگاهان در حال تلاش برای یافتن و کشف الگوواره‌ها هستند تا آن را قاعده‌مند کنند، اما در عمل چیزی که نشان داده می‌شود حتمیت و قطعیتی از پیش‌دانسته است که نه «کشف» بلکه «رونمایی» می‌شوند و عجیب‌تر آن که بدون خطا در پروژه‌های روز عملیاتی می‌شوند. تمام فرض‌ها و گمان‌ها به واقعیت می‌رسند و کارآگاهان ما سربلند بیرون می‌آیند. این خطا نتیجه‌ی به هم آمیختن دو مسیر جداگانه است که سریال قصد روایت آنها را همزمان و با ریتمی تند دارد. هم روایت چگونگی شکل گرفتن پایه‌های یک علم و هم روایت استفاده همزمان از این نتایج در پرونده‌های روز. ببینید چه ساده مجرم‌ها تحلیل و دسته‌بندی می‌شوند و رفتارهای‌شان طبق اصول و قاعده است. چه ساده قاتل پیرزن‌ها، یا قاتل دختر نوجوان شناسایی می‌شوند، چگونه آدمی را با همه‌ی پیچ و تاب‌های رفتاری‌اش به موجودی پیش‌بینی‌پذیر و خُرد تقلیل می‌دهد، به «آدم‌های سریالی».
 

*خطای منطقی (Logic error) گونه‌ای رایج از خطاهای برنامه نویسی است که منجر به عملکرد نادرست برنامه می‌شود و حاصل آن، خروجی یا رفتاری نامناسب و مخالف انتظار است.


MindHunter (TV Series, 2017)



 

 

  

سرگذشت ندیمه The Handmaid's Tale

يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۶ ب.ظ

شاید اشاره به این که سریال اقتباسی از رمان مارگریت اتوود است، یا گفتن این که سریال روایتی آخرالزمانی از برخاستنِ داعشی در امریکا است، داعشی که ممکن است در جان و روان همه‌ی ما نهفته باشد. یا اشاره به طعنه‌ی سیاسی‌اش به رابطه‌ی دین و خشونت و جنگ ما را از وجوهی که سریال را برجسته می‌کند دور سازد.
برای معرفی سریال شاید بهتر آن باشد که از غرقه‌شدن در لذتی بصری-شنیداری گفت که عامدانه داستان خود را با فراز و فرودی کنترل‌شده بیان می‌کند و تمرکز خود را در نمایشِ فضای ذهنی شخصیت اول با هنرنمایی فراموش‌نشدنی الیزابت ماس حفظ می‌کند. می‌توان از کلوزاپ و اکستریم کلوزاپ‌های دیدنی‌ سریال یا تدوین کم‌نقص‌اش، و یا از تضادِ‌ رنگ‌ها و نور‌ها با خشونتی که در داستان وجود دارد گفت که منجر شده سریال به هارمونی‌ای برسد که آن را یکه و تماشایی کرده. تجربه‌ای سینمایی که وجوهِ اکسپرسیونیستی آن با دیدنش روی صفحه‌‌ی نمایش بزرگ بیشتر نمایان می‌شود.
این سریال دعوتی است به تماشا کردن و پرسه زدن در قاب، عادتی که گاهی از یاد می‌بریم.
سرگذشت ندیمه