آینه‌ی دردار

با خودم حرف می‌زنم.

آینه‌ی دردار

با خودم حرف می‌زنم.

از فیلم و سریال خواهم نوشت و از روزمرگی‌ها و خاطرات. اینجا آینه‌ی دردار من است که تمرین می‌کنم به خود نگریستن را.
می‌نویسم که نوشته باشم، که مشق کنم این آدابِ به خود نگریستن را.

آخرین مطالب

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

تیک‌آف

جمعه, ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۴۰ ب.ظ

تیک‌آف - احسان عبدی‌پور


من نمی‌توانم وقتی به فیلمِ ایرانی فکر می‌کنم آن را بیرون از فضای سینمای ایران در نظر بگیرم. سیستمی که با کلی نیروی مستعد و مشتاق به سختی می‌توان آخرین فیلمِ جریان اصلی که کمی تماشاگر و مخاطب عامی سینما را ترسانده، یا خندانده، و یا کمی هیجان‌انگیز بوده به خاطر آورد. به‌راستی، از این سالیان چند فیلم را می‌شود به دوستی غیرسینمایی‌ پیشنهاد کرد؟
در این فضا و سیستم و در شرایطی شخصیت‌های فیلم‌ها هر روز به هم شبیه‌تر می‌شوند نمی‌شود از امثال «تیک‌آف» با همه‌ی کاستی‌های‌اش نگفت.فیلمِ شوخ و شنگی (نه از بی‌غمی) که آدم بیشتر دلش می‌سوزد که چرا این‌طور حیف می‌شود. چرا وقتی می‌تواند با گفتن این که فائز بعد عروسی‌ها چند ساعت در خانه ساز می‌زند تا برای ایده‌آلی که به واقعیت بدل شده سوگواری کند این‌طور راحت تن به اشک‌درآوردن شخصیت‌ها می‌کند.
چرا وقتی می‌تواند مرشدی خاص چون دایی بیافریند میانه‌ی فیلم دل به موزیک ویدئو می‌بندد؟
فیلمی که می‌تواند حتا در دل ترفند‌ نخ‌نما شده‌ی بازی بطری موقعیتی تازه ‌بیافریند، می‌تواند در دل غمگینانه‌ترین لحظات فیلم رنگ زندگی بپاشد آن‌طور تمام می‌شود. کاش فیلم راهش را گم نمی‌کرد. فیلم آن‌جا که خودش نیست، آن‌جا که به
فکر گیشه است می‌بازد. کاش عبدی‌پور خودش هم به اینکه «بهترین جا برای سازت خیابونه» اعتقاد داشت.


Take Off (Ehsan Abdipour, 2017)


شکارچی ذهن

سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۴۸ ب.ظ

شکارچی ذهن



-خطر لو رفتن

هولدن فورد به همراهِ همکاران خود در واحد علوم رفتاری اف.بی.آی در پی مدون کردن اطلاعات مربوط به قاتلانِ سریالی هستند تا با دسته‌بندی کردن آنها بتوانند هم از وقوع جرم پیشگیری کنند و هم در صورت پدید آمدن آن مجرم را شناساسایی و یا رفتار او را پیش‌بینی کنند. آنها همچنین در حین مطالعه و تحقیق و مصاحبه سعی می‌کنند نتایج به دست آمده را در پرونده‌های واقعیِ روز امتحان کنند.
سریال با نام فینچر گره خورده و مانند فیلم‌های پیشین وی متقاعدکننده و جذاب است. او با مهارت مخاطب را به همراهی وامی‌دارد. فینچر با تعلیق (با تاکید روی مجرم‌های تنومند و دستبند زده هر لحظه انتظار حمله را می‌کشیم و این انتظار تا سکانس پایانی مدام به عقب می‌افتد)، غافلگیری (سکانسی که همسر معلمِ مدرسه به دیدن هولدن می‌آید یا غذاگذاشتن‌های وِندی برای گربه)، نمایش فضاهایی سرد و تاریک، و دیالوگ‌های تند و سریع در نماهایی کوتاه این همراهی را ممکن کرده است.
اما در این میان چیزی  بیش از سهل‌انگاری در پرداخت جزئیات (مثال رابطه‌ی هولدن با دبی، یا به کل شخصیت دبی، و یا زندگی شخصی وِندی) هست که از قضا در فیلم‌های دیگر فینچر هم می‌شود ردش را گرفت که من آن را «خطای منطقی» می‌نامم. خطایی که اثر را نه تنها به نتیجه‌ی مقصود نمی‌رساند بلکه به گمراهی می‌کشاند و تلف می‌کند.

زمان روایت سریال به سال‌ها قبل برمی‌گردد؛ به جایی که هنوز حتا اصطلاح «قاتل سریالی» باب نشده است. کارآگاهان در حال تلاش برای یافتن و کشف الگوواره‌ها هستند تا آن را قاعده‌مند کنند، اما در عمل چیزی که نشان داده می‌شود حتمیت و قطعیتی از پیش‌دانسته است که نه «کشف» بلکه «رونمایی» می‌شوند و عجیب‌تر آن که بدون خطا در پروژه‌های روز عملیاتی می‌شوند. تمام فرض‌ها و گمان‌ها به واقعیت می‌رسند و کارآگاهان ما سربلند بیرون می‌آیند. این خطا نتیجه‌ی به هم آمیختن دو مسیر جداگانه است که سریال قصد روایت آنها را همزمان و با ریتمی تند دارد. هم روایت چگونگی شکل گرفتن پایه‌های یک علم و هم روایت استفاده همزمان از این نتایج در پرونده‌های روز. ببینید چه ساده مجرم‌ها تحلیل و دسته‌بندی می‌شوند و رفتارهای‌شان طبق اصول و قاعده است. چه ساده قاتل پیرزن‌ها، یا قاتل دختر نوجوان شناسایی می‌شوند، چگونه آدمی را با همه‌ی پیچ و تاب‌های رفتاری‌اش به موجودی پیش‌بینی‌پذیر و خُرد تقلیل می‌دهد، به «آدم‌های سریالی».
 

*خطای منطقی (Logic error) گونه‌ای رایج از خطاهای برنامه نویسی است که منجر به عملکرد نادرست برنامه می‌شود و حاصل آن، خروجی یا رفتاری نامناسب و مخالف انتظار است.


MindHunter (TV Series, 2017)



 

 

  

داستان یک روح

جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۶:۵۷ ب.ظ

اگر دنبال خلاصه‌ی  داستان فیلم هستید تنها نامِ آن کفایت می‌کند، داستانِ یک روح. داستان روحی  که سراغِ تکه‌ی جاگذاشته‌ی خویش می‌گردد. «خیلی کوچیک اونا رو تا میکردم و جاهای مختلفی قایمشون میکردم که اگه یه وقتی خواستم برگردم یه تکه از من اونجا منتظرم باشه».

من کمتر فیلمی به خاطر دارم که این چنین به دفعات بی‌هیچ تغییر محسوسی لحن و فضا عوض کند. مایه‌های فیلم‌های ترسناک، عاشقانه، رازآمیز را بگیرد و تغییر مسیر دهد و سر از حوزه‌ای دیگر برآورد. ساده‌تر از خیلی (در ظاهر) زمان را، پیچیدگی‌هایش را به تصویر بکشد، از جهانی موازی بگوید. چنین خوددارانه اما عمیق احساسات را برانگیزاند (سکانس غذاخوردنِ  اِم).  فیلمی پرپیچ‌وخم (در باطن) که با کمترین جلوه‌نمایی از دیالوگ، دکوپاژ، تدوین و موسیقی بهره می‌گیرد تا دنیایی چنین زنده و گسترده بیافریند.



َA Ghost Story   (David Lowery, 2017)



سکوت

شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۳۱ ب.ظ

- دارم سعی می‌کنم به یاد بیاورم که کجای فیلم و چطور من هم غرق شدم در گرداب تردید و یقین، ایمان و کفر، اعتقاد و عمل. اما انگار سراسرِ فیلم پر بوده از این دوگانه‌ها:
در دانستن سرنوشتِ پدر فریرا، اعتماد کردن به کیچی‌جیرو، ورود پدرها به جزیره، رفتن به روستایی دیگر، باز کردن در کلبه به روی غریبه‌ها، شوکه‌شدن از خوشحالی پدرومادری که کودک خود را بهشتی می‌پندارند، توصیه به لگد کردنِ تمثال برای تحمل شکنجه، کفر پدر رودریگوئز در برابر ایمانِ مونیکا و...
ما با تعقیبِ پدر رودریگوئز میانِ این دوگانه‌ها، در هم‎نشینی با تصاویر آرام و کند، در پس‌زمینه‌ا‌ی از طبیعتِ برهنه‌ به بهانه‌ی یافتن پاسخ به چیزی بیش از سکوت نمی‌رسیم. سکوت که هراس‌آمیزترین موقعیت آدمی، مسیری مه‌آلود و ناپیدا، وادی دوگانه‌هاست که در آن هر بانگی هم نویدِ نجات است و هم آوازِ تباهی.
- برای من این فیلم در کنار «گاو خشمگین» قرار می‌گیرد. فیلم‌هایی که در آنها اسکورسیزی صبورانه تلاش می‌کند با شیبی ملایم شخصیت داستان تنهاترین شود. شخصیتی بزرگ و مغرور با ادعای سعادتمند کردن افراد پیرامونش اما به‌واقع گردآوردنِ مهلکه‌ای که خود در آن سرگردان می‌شود.

Silence (Martin Scorsese, 2016)