خواب زمستانی
خواب زمستانی؛ نگاهی به فیلم قلبی در زمستان
بیشترین تصاویری که از قلبی در زمستان در خاطر میماند، مربوط به چهرههاست. کلود سوته با اصرار در گرفتن نماهای متوسط و طراحی هوشمندانهی صحنه تاکید ویژهای به چهرهها (به ویژه چشمها) بخشیده است. چشمان اشکآلود و پردریغ که علاوه بر نقش افشاگری احساسی همیشگی خود، نشانی از تقابل و رویارویی شخصیتها با هم دارند. تقابلی که در ماجرای عشق بین استفان (دانیل اتوی) و کامیل (امانوئل بئار) آشکار میگردد.
از آن چه استفان، سازندهی متبحر ویولن، در ابتدای فیلم از رابطهی خویش با همکار خود، ماکسیم (آندره دوسولیه)، بازگو میکند میشود فهمید که او فردی کنارهگیر و منفعلی همیشگی است. در مقابلِ ماکسیم او همواره بی هیچ مقاومتی کنار میکشد. او در خلال گفتگوهای سکانس مهمانی در خانهی لاشوم (استاد استفان) از ترس نهادینه شدهاش میگوید:
استفان: من از میلی که شما دارید (برای صحبت کردن) بیبهرهام.
لاشوم: باشه، سکوت تو محترمه.
کامیل: یکی حرف نمیزنه که مبادا احمق جلوه نکنه، یکی هم برای این که باهوش به نظر بیاد.
استفان: شاید یکی هم بترسه.
رگینه: از چی؟
ماکسیم: از خودش شاید.
استفان: حتما همینه.
از طرفی کامیل، ویولون نوازی هنرمند، شخصیتی است که همیشه سعی کرده خود را در پناهِ حمایت فرد دیگری قرار دهد. رگینه (بریژیت کاتیون) که چون مادر همواره مراقب اوست، و ماکسیم که عشق به او چون سرپناهی است. ماکسیم مراقب و نگهبان همیشگی اوست. کسی که نمیگذارد آب در دلش تکان بخورد.
پس از رفت وآمدهای میان استفان و کامیل و دلبستگیشان به یکدیگر، وادی پرچالشی برای هر دو مهیا میشود. برای کامیل این عشق شورشی است علیه حامیان خود، ماکسیم و رگینه، و برای استفان جهدی است برای تحقق رویاهای خود، تلاشی برای عینیت بخشیدن به آنها. با جدی شدن رابطهشان، کامیل بیشتر تقلا میکند، از «خود» میگذرد، زمین میخورد ولی باز مصرانه برمیخیزد، و با تمام وجود پی آن چه که طلب میکند میرود، اما استفان کنار میکشد. استفانِ عقلگرا همه چیز را منطقی و با حساب و کتاب میبیند (در سکانسی اشکالِ نواختن کامیل را از ایراد فنی ساز میداند. اما کامیل، ایراد را در خویش میبیند. در نداشتن «احساس» نواختن). استفان با این که لخت میشود اما از ترس خیس شدن هرگز تن به آب نمیزند. او رابطهها را تکراری و کُشندهی رویا میپندارد.
او در دو جای فیلم، شاهد دعوای زوجی است. یکبار وقتی در کافه عشق میان او و کامیل شعلهور شده است، و در میز پشت آنها زن و مردی صحبتشان به جروبحث کشیده میشود. آنجا استفان با لحنی کنایهآمیز به کامیل میگوید که به آیندهی آنها بیمناک است و دیگری آن هنگام که سرخورده و غمگین از کامیل جدا میشود و راهی خانهی لاشوم و مادام آمت (میریام بویر) میشود. او از دور شاهد دعوای لاشوم و آمت است. در هر دوی این نوبتها ابتدا استفان اطمینان قلب پیدا میکند که کنارهجوییاش درستتر و کمخطرتر است، اما پس از چندی میبیند در پس همهی آن آشوبها و جدلها، عشق است که یاری میرساند و پناه میدهد، چه آن هنگام که در کافه، زن، چهرهی پر اشک مرد را پاک میکند و چه آن وقت که آمت، لاشوم بر زمین افتاده را در آغوش میگیرد.
بعد از چند ماه که استفان و کامیل همدیگر را میببینند، هر دو عنوان میکنند که از درون تهی شدهاند، احساس میکنند بخشی از خود را از دست دادهاند . در این مدت کامیل از آن پیلهی بیخطر خود بیرون جسته، در رابطه شکست خورده، افسوس و دریغ را به جان خریده اما زندگی را تجربه کرده، خطر کرده، زخم برداشته اما بالغ و قویتر شده. اوست که رسم عاشقی را به جا آورده. اوست که طعم حقیقی آن را چشیده، از خود بیخود شده، عافیت را ترک کرده و دل به خطر زده. اوست که برخلاف ادعای استفان رویا را پاس داشته است. و برای رسیدن به آن دست وپا زده است. استفان ساز را میسازد اما این کامیل است که آن را مینوازد:
کامیل: با این وجود موسیقی را دوست داری.
استفان: موسیقی وسیلهای برای رسیدن به رویاهاست.
منتشر شده در ساین فیلمپن
http://filmpan.ir/?p=643